گسترش کتابت حدیث در سده دوّم هجری
آغاز سده دوّم یعنی سال 101 هـ، دورهای است که فرمان عمر بن عبدالعزیز صادر شده باشد یا نه، نوشتن حدیث رواج یافت. به هر حال بین مسلمین، هیج اختلافی وجود ندارد که در قرن دوّم، نوشتن حدیث در میان مسلمانان رواج پیدا کرده؛ شیعیان هم که از قبل مینوشتند، در قرن دوّم به نوشتن ادامه دادند. اهل سنت - که به نظر من از قبل نیز مینوشتند - در این دوره نوشتن را گسترش دادند. بنابراین سده دوّم را میتوان دوره گسترش کتابت حدیث نامید. آن مقداری را که در قرن دوّم حدیث نوشته شده است، در هیچ دوره دیگری شاهد نیستیم، به طوری که در قرنهای بعد، فقط تولیدات قرن دوّم را استفاده میکردند. اگر مقداری سعی کنم ابعاد این کار را نشان دهم، شاید با من هم عقیده شوید. به هر حال روی این نکته تأکید میکنم که قرن دو قرن تولید انبوه کتابتهای حدیثی است. به عبارت دیگر نوشتن احادیثی که به صورت شفاهی یا خاطره و احادیثی که بعضاً به صورت کتبی انتقال پیدا کرده بود، در قرن دو - هم در اهل سنت و هم در شیعه - گسترش و رواج بسیاری پیدا کرد.
1. پدیده تدوین
در قرن دوّم پدیدهای به وجود آمد که مسأله کتابت حدیث، بخشی از این پدیده است و آن پدیده «تدوین» است. به عبارتی قرن دوّم، قرن تدوین در کل جهان اسلام و در کل شاخههای علوم اسلامی است یعنی در کلام، فقه، اخلاق، زهد، تقسیر و از جمله در حدیث، این دوره، دوره تدوین است.در پاسخ به این سؤالی که چرا در قرن دوّم شاهد یک علاقه وافر به نوشتن حدیث هستیم، خواهیم گفت نوشتن حدیث تافته جدا بافتهای نسبت به دیگر شاخههای معارف اسلامی نبود. در حقیقت کلاً در قرن دوّم، گرایش به تدوین به طور جدی دیده میشود که این مسأله در حوزه حدیث هم وجود دارد.
1-1. دیوان و کاربردهای آن
ریشه واژه تدوین، فارسی است. در اصل این کلمه یک ریشه هندی - اروپایی به معنای نوشتن دارد. کلمه «دپیوَر» به معنی «نویسنده» از همین ریشه است که بعداً به کلمه «دبیر» تبدیل شده است. کلمه دیگری که از همین ریشه ساخته شده «دپیوان» است. پسوند «وان» پسوند مجموع است و «دپیوان» یعنی «مجموعه نوشته» و «مجموعه مکتوبات». این واژه در آستانه ظهور اسلام در فارسی و بعد در عربی - چون از فارسی به عربی انتقال پیدا کرد - به صورت «دیوان» درآمد. امروز که با کاربردهای تاریخی مختلف واژه «دیوان» مواجه میشویم، احساس میکنیم که اینها مشترک لفظی هستند و هیچ ربطی به هم ندارند مثلاً درگذشته به یک اداره «دیوان» گفته میشد (1) و از طرفی یک شاعر هم اشعار خود را در «دیوان» جمع آوری میکرد. معنی اصلی دیوان یعنی مجموعه مکتوبات و هرگونه مکتوباتی که در یک جا جمع شوند، یک دیوان خواهند بود. بنابراین مثلاً مجموعه یادداشتهایی که یک مأمور مالیاتی تهیه میکرده است، یک دیوان بوده است. چون این ادارات مجبور بودند برای کنترل امورشان چنین دیوانهایی داشته باشند، این نام به خود اداره تعمیم پیدا کرد، و به خود اداره هم تعبیر «دیوان» اطلاق شد. هنگامی که ایران در زمان خلیفه دوّم فتح شد و کارگزاران و خود خلیفه دوّم در جریان روش کشورداری ایرانیها قرار گرفتند، یکی از اموری که از ایرانیها یاد گرفتند همین دیوان بود. خلیفه دستور تأسیس بیت المال را داد و بعد دستور داد که یک دیوان در بیت المال تأسیس کنند. این دیوان، یک مجموعه از نام قبایل بود، که در هر برگ اسم یک قبیله و افرادی که در آن قبیله بودند و این که هر کدام از آنها باید چه مقدار و در چه زمانی از بیت المال مستمری دریافت کنند، نوشته شده بود. شاهد ما بر این مدعا این است که وقتی امثال ابن اسحاق در کتاب سیره خود راجع به بعضی از شخصیتهای صحابه اظهار نظر میکنند، در خیلی از موارد ابن اسحاق میگوید: «من اسم فلان فرد را در دیوان دیدم» که منظورش چنین دیوانی بوده است. در آن عصر دیوان، معنای خیلی روشنی داشت. پس دیوان، دفترهای ثبت اسناد بود که هر قبیله یک شناسنامه جمعی داشت و هر کس به آن قبیله اضافه میشد، اسمش را در آن شناسنامه وارد میکردند. این دیوانها برای مورخان بعدی مثل ابن اسحاق، مأخذی برای شناسایی افراد و قبایل بوده تا بدانند که هر فرد به کدام قبیله تعلق داشته است. در مرحله بعد این فرهنگ و تلقی در بین عرب و به طور کلی در بین مسلمین گسترش پیدا کرد که وقتی میتوان از چنین منبع خوبی استفاده کرد چرا از آن فقط برای مسائل اداری بهره برد؟یکی دیگر از موارد استفاده دیوان، مسائل عملی است. در زمینههای مختلف علمی هم میتوان برای هر موضوع یک سرفصل باز کرد، به عنوان مثال در دیوان عمر اولین قبیلهای که نوشته شده بود، قریش بود. قریش هم به تعدادی طایفه تقسیم میشد. اولین طایفه در دیوان عمر، بنیهاشم بود و در ادامه بنی امیه و دیگر طوایف تا به بنی تیم که آن را بر بنی عدی مقدم کرده بود میرسید چون ابوبکر از آن طایفه بود. این کار در حقیقت نوعی باب بندی بود نه یک طبقه بندی موضوعی بلکه اساساً این تلقی که میتوان امور را به صورت نظام یافته، در یک مجموعه گرد آورد، در دیوان عمر وجود داشت ولی فقط در امور اداری و مالیاتی.
اما در قرن دوم، این تلقی توسعه پیدا میکند که آیا میشود در فقه نیز یک دیوان وجود داشته باشد؟
آنها به نتیجه مثبت رسیدند به این صورت که رئوس کلی مسائل فقه مثل طهارت، صلات، زکات و... هر کدام به یک سرفصل تبدیل شده و هر کدام دارای اجزائی شدند که زیر مجموعهی آن قرار میگرفتند.
بنابراین جهانی بینی قبیلهای اعراب در اینجا فایده داشت و آنها را به سوی این نوع طبقه بندی درختی و توسعه آن سوق داد که میتوانند در زمینههای دیگر فرهنگی هم از آن استفاده کنند. همین مسأله در شاخههای دیگر علوم اسلامی هم به کار رفت. نکته قابل توجه این است که امکانات نوشتن در آن زمان زیاد نبود.
معمولاً سیستم دیوانها به این صورت بود که مطالب را پشت سر هم مینوشتند و برای هر فصل، همیشه قدری جای خالی در نظر میگرفتند تا امکان افزوده شدن اطلاعات بعدی در آنجا وجود داشته باشد. به این ترتیب مثلاً وقتی بابی برای بنیهاشم گشوده میشد، چند صفحه را خالی قرار میدادند تا در هفت یا هشت سال آینده که عده دیگری در بنیهاشم به دنیا میآیند، بتوانند به این مجموعه اضافه شوند. این تلقیای است که در تدوینهای بعدی که در حوزه مسائل علمی صورت میگیرد با آن مواجه هستیم یعنی اساساً نوع نگارش کتاب در آن دوران، توسط مسلمین این حالت را داشت. بنابراین بسیاری از ویژگیهایی که در مکتوبات رشتههای مختلف از جمله حدیث در قرن دو با آن مواجه هستیم، عملاً نوعی تقلید از دیوان خراج بود که برای کاربردهای اداری به کار گرفته میشد. (2) آن دیوان هم، شکل عربی شدهای از دیوانهایی بود که در ایران رواج داشت، البته با این تفاوت که دیوانهایی که در ایران وجود داشت بیشتر به ترتیب شهرها و روستاها طبقه بندی میشد اما دیوان عمر بر اساس قبایل طبقه بندی شده بود.
بنابراین در قرون دو و سه با نوشتههایی در حوزههای مختلف علوم اسلامی مواجه هستیم که بعضاً نام «دیوان» را دارند. این که اصطلاح دیوان و تدوین در آن زمان به کار برده میشد، نشان دهنده توسعه معنایی دیوان است که این انتقال سبب شد دیوان از معنای محدود خود به یک معنای موسّع تبدیل شود. این فرایند کاملاً هوشیارانه و آگاهانه انجام گرفت. البته این مطلب برای ما تازگی دارد چون با یک فاصله تاریخی به این مطلب مینگریم ولی برای کسانی که در آن زمان زندگی میکردند، این کار کاملاً هوشیارانه انجام شد. برای مثال در نیمه اوّل قرن دو، هم زمان با حسن بصری و ابن سیرین، فردی به نام جابر بن زید (د. ح 105 هـ) وجود دارد. او از علمای بصره، شاگرد ابن عباس (3) و هم شاگردی حسن بصری و ابن سیرین است.
2-1. دیوان جابر بن زید
به نظر میرسد جابر بن زید یکی از اوّلین کسانی باشد که در حوزه اهل سنت، حدیث را به این شکل طبقه بندی کرد. او بنیان گذار اوّلیهی دیوان نویسی است که بعداً رواج پیدا کرد. (4) جابر، در نیمه اوّل قرن دو، کتابی در بصره تألیف کرد. که به «دیوان جابر بن زید» معروف بود. دیوان او شامل مباحث فقهی، احادیث و... بود یعنی جنبه علمی داشت.باید توجه داشت به همان اندازه که بعد از عمر بن خطاب، خلیفههای بعدی به خودشان اجازه میدادند مطالبی را به دیوان اضافه کنند و احساس نمیکردند که این تصرف در کار دیگران است، برای شاگردان جابر بن زید هم، این تصور وجود نداشت که این، کتاب جابر است و معنا ندارد ما در ان دست نبریم. تصور شاگردان او این بود که این، نوعی طبقه بندی است که استادشان آغاز کرده و ما هم باید آن را توسعه دهیم و کامل کنیم. از جمله کسانی که در شمار شاگردان جابر بن زید بودند و در این مسأله اقداماتی انجام دادند، میتوان به ربیع بن حبیب بصری، ابو صفره (عبدالملک بن صفره) و جمعی دیگر اشاره کرد. از جمله اطلاعاتی که از این دیوان داریم، این است که عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن رستم (5)، عدهای را به بصره میفرستد تا دیوان جابر بن زید را به مغرب منتقل کنند.
معروف است که آنها، آن دیوان را به پنجاه هزار دینار خریداری کرده و به آنجا بردند. از ظواهر این دیوان مشخص است که هر کسی در این کتاب دست برده و آن را توسعه داده است. از آن دیوان نسخههای متعددی وجود نداشت و دقیقاً مثل دفتر ثبتی بود که افراد مختلف چیزی را که به نظرشان میرسید در آن به ثبت میرسانند.(6)
2. قرن دو، قرن تدوین
بنابراین میتوان اینگونه تصور نمود که در اواسط این قرن یعنی حدود سال 150 هـ، فکری به عنوان دیوان نویسی کاملاً ایجاد شده بود. از صیغه «دوّن یدوّن تدویناً» کاملاً مشخص است که یک فعل عربی نیست بلکه فعلی است ساخته شده از کلمه دیوان. «دوّن» به معنی دیوان ساخت و «تدوین» یعنی دیوان سازی. به این ترتیب مفهوم «تدوین» بوجود آمد. در نوشتههای قاضی ابو یوسف و بعضی دیگر از علمای اهل سنت که در همین حدود زمانی زندگی میکردند، مکرراً با کاربرد این فعل مواجه میشویم؛ مثلاً تعبیر «اوّل من دوّن الدواوین عمر» را قاضی ابو یوسف به کار میبرد.از این گونه تعابیر دو مطلب برداشت میشود: اولاً این که دیوانهای متعدد در اواسط قرن دو وجود داشت و ثانیاً این سؤال بوجود آمده بود که این رسم را چه کسی گذاشته است؟ ابو یوسف میگوید: این رسم را عمر گذاشت، البته به پیشینه ایرانی مسأله توجهی نکرده و منظورش از این که چه کسی این رسم را گذاشته یعنی در جهان عرب چه کسی این رسم را گذاشته است و گرنه این رسم از چند صد سال پیش از آن، در ایران وجود داشت.
به این ترتیب با پدیدهای سه مرحلهای مواجه میشویم:
1- ورود دیوان و روش کشورداری از اوایل قرن یک به عربستان
2- ساخته شدن فعل دوّن و مفهوم تدوین از کلمه دیوان
3- ساخته شدن اصطلاح جدیدِ «المدوّنه» از اواخر قرن دو و نوشته شدن مجموعه کتابها.
از جمله نمونههایی که میتوانیم در اواخر قرن دو از آنها نام ببریم، «المدوّنه» ابن قاسم شاگرد مالک در حدیث و فقه، و «المدوّنه» ابو غانم خراسانی متوفای حدود 200 هـ است که دارای دو نسخه به نامهای «المدوّنه الکبری» و «المدوّنه الصغری» است که هر دو به جا مانده و به دست ما رسیده است. وجود این نمونهها نشان میدهد که در قرن دو چه مسیری طی شده است.
به هر حال قرن دو را باید قرن تدوین نامید. تدوین فقط در قالب نوشتن نیست چون دسته بندی مطالب به صورت منظم برای نوشتن نیز نوعی تدوین است. بنابراین، بین تدوین به معنای کتابی خودش و نظام بخشی به علوم اسلامی به معنای محتوایی خودش - در قرن دو - نوعی تلازم وجود دارد. در واقع قرن دو، قرن هر دو مورد است، به گونهای که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا نمود و قطعاً این دو در هم تأثیر گذارند؛ بعبارت دیگر به وجود آمدن یک سنت تدوین کتابی - که توضیح دادم چگونه به وجود آمد - به نظام بخشی محتوای علوم و گرایش علمای شاخههای مختلف به نظام بخشی تعالیمشان، کمک کرد.
3. نظام بخشی به احادیت
حال باید دید جایگاه حدیث در این میان چیست؟ قطعاً باید در این جریان بین علومی مثل کلام یا فقه که متصدی پاسخ به مسائلی بودند - چون علومی هستند که مسأله دارند و موظفاند به بعضی از مسائل پاسخ دهند - و علمی مثل حدیث که دست کم در قرن دو مسأله ندارد - یعنی قرار نیست به سؤالی جواب دهد و فقط قرار است چیزی را حفظ کند - فرق بگذاریم؛ این ویژگی خاص در حدیث وجود دارد.علومی مثل کلام و فقه که مسأله دارند در قرن دو، به سوی نظام بخشی به تعالیم خود رفتهاند ولی حدیث، قرار است به چه چیزی نظام بخشد؟ آیا حدیث تعالیمی دارد که به آنها نظام بخشد؟
واقعیت این است که در قرن دو علمای حدیث به شدت با مسأله تدوین درگیر شدند و این اتفاق نمیتوانست صورت بگیرد مگر با مسأله دار بودن حدیث. به نظر میرسد باید با تمایز بیشتری به جریان حدیث در قرن دو نگاه کنیم، به این معنا که حاملان حدیث را به دو گروه حاملین متفقه و حاملین غیر متفقه تقسیم کنیم. برخی از احادیثی که در همین قرن از امام صادق (علیه السلام) صادر شده، ناظر به همین مطلب است؛ مثلاً «... فرب حامل فقه غیر فقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه... (7)»، «حدیثٌ تدریه خیرٌ من ألفٍ تَرویه...» (8) یا تعابیر دیگری که در این رابطه وارد شده، نشان میدهد این تمایزها در آن زمان کاملاً خود را نشان داده بود به عبارت دیگر علمای فقه و کلام برای پاسخ به سؤالاتشان، دنبال حدیث بودند و میخواستند از طریق این احادیث، مسألهشان را حل کنند. این علما بین این علوم جدایی نمیدیدند و فکر نمیکردند علم حدیث با دیگر علوم متفاوت است بلکه به دنبال حل مسأله خود در فقه و کلام بودند.
البته بین محدثان گروهی بودند که یا اساساً اعتقادی به درگیری با مسائل نداشتند یا شاید فرصت این کار را پیدا نکردند و در عمل درگیر مسائل مطرح در دیگر علوم نشدند. به این ترتیب باید گروه دوّم را صرفاً به عنوان حامل علم به حساب آورد یعنی کسانی که فقط علم را به دیگران انتقال دادهاند و خود نقش خاصی را ایفا نکردهاند.
همین ویژگی و تقسیم بندی عملاً منجر به ایجاد دو نوع کتابت حدیث شد. یک نوع کتابت حدیث که مسأله محور است، درصدد پاسخگویی به مسائل است و چارهای ندارد جز این که نظام مند باشد و چون باید نظام مند باشد چارهای جز این که مدون باشد ندارد بنابراین گروهی که نگاهشان به حدیث مسأله محور بود، به سمت تدوین کشیده شدند.
در مقابل گروه اول، گروهیاند که صرفاً وظیفهشان را انتقال احادیث به نسلهای بعد میدانند و نوع کارهای آنها کتابتهای غیر مدون است، یعنی مطالبی را روی کاغذ آوردهاند بدون این که سعی کنند بین آنها طبقه بندی و انسجامی را رعایت کنند. به این نکته توجه داشته باشید که اصلیترین چیزی که نوشته مدون را از نوشته غیر مدون تفکیک میکند، طبقه بندی است. البته بعضی ویژگیهای فرعی هم برای تفکیک این دو نوع نوشته وجود دارد مثل این که در یک نوشتهی مدون، معمولاً فضایی برای افزودن مطالب جدید در همان قسمت در نظر گرفته میشود، اما در یک نوشته غیر مدون، چون نظمی وجود ندارد و پیش بینی نمیشود که مطلبی بعداً اضافه شود جای خالی وجود ندارد (9). به این ترتیب در قرن دو، دو نوع نوشته به وجود آمد که از هر کدام نمونههایی موجود است.
مهم است که بدانیم هدف از نوشتن چنین مجموعههای غیرمدونی چه بوده است؟ چیزی که در این دوره یعنی هنگام نوشته شدن متون غیر مدون به نظر میرسد، همان چیزی است که با بحث اصالت (10) میتوان آن را خوب بیان کرد، دقیقاً مثل فرقی که بین یک کتاب اصل و یک کتاب زیراکس وجود دارد.
1-3. اصل
به نظر میرسد در قرن دو این تفکر وجود داشت که وقتی کسی از استادی (11) مجموعهای از احادیث را شنید، آن را مکتوب کند و اساساً احادیث به همان شکل و بافت (12) که شنیده میشد، روی کاغذ میآمد و اگر استاد پنج حدیث را پشت سر هم میگفت، شاگردان هم همان پنج حدیث را همان طور پشت سر هم مینوشتند. وقتی آنها به احادیث موضوع میدادند، موضوع، جزء شنیدههای استاد نبود. بنابراین یک کار ثانوی روی احادیث انجام میشد. این تفکر در قرن دو بوجود آمده بود که باید دو نوع نوشته وجود داشته باشد: اول، نوشتههایی که به دنبال ثبت و نگهداری حدیث با درجه بالایی از اصالت هستند. دوّم، نوشتههایی که میخواهند به نحوی حدیث را در معرض خدمات رسانی قرار دهند تا بتواند پاسخگوی مسائلی که اتفاق میافتد، باشد.متون نوع دوّم همیشه در اثر اجرای یک فرآیند بر روی متون نوع اول بوجود میآمدند بعبارتی، ابتدا متون اصیل و اولیه نوشته میشدند و بعد یک نفر دیگر یا خود آن شخص، همان متن یا مجموعهای از متون را با نظمی منطقی طبقه بندی میکرد و متن نوع دوّم یا متن مدوّن را بوجود میآورد.
به نظر میرسد این تفکر، کاملاً درست بوده و هر دو نوع نوشته باید وجود میداشت؛ آن کتبی که به صورت اصیل از شنیده، نوشته میشدند، نقش پشتوانهی اسکناس را بازی میکردند بعبارتی در آن زمان اگر متون اولیه نبودند، متون نوع دوّم نمیتوانستند اعتباری داشته باشند. به عنوان مثال وقتی حدیثی از زراره نقل میشد، همه مطمئن بودند که اگر به دست نویسی خود زراره مراجعه کنند، این حدیث را در آن جا نیز مییابند. این کار به خصوص برای حوزههای کوچک و ارتباطهای محدودی که در آن زمان وجود داشت، درجه بسیار بالایی از اعتبار را بوجود میآورد و اساسیترین مبنا برای نقد احادیث بود. اساساً عمده کار حدیثی این بود که اعتبار احادیث مورد ارزیابی قرار گیرد.
متون نوع اوّل یعنی متونی که به عنوان پشتوانه نوشته میشدند، قرار نبود در معرض استفاده عموم قرار بگیرند و پاسخگوی مسائل باشند، به همین دلیل به آنها «اصل» گفته میشد که درست هم هست. افراد گوناگونی که به عنوان محدثینِ معتبر شناخته میشدند، یک «اصی» داشتند و در این «اصل» مجموعه شنیدههای خود را روی کاغذ، به همان صورت اصل (13) که شنیده بودند مینوشتند. کسانی که «اصل» مینوشتند، به دنبال هیچ گونه آداب و ترتیب بخصوصی نبودند و فقط میخواستند آن چیزی را که میشنوند، روی کاغذ بیاورند.
2-3. تصنیف (مدوّنه)
از نوع دوّم نوشتهها در قرن دوّم، با تعبیر «مدونه» یاد میشود. تعبیر دیگری که از همان قرن دوم بوجود آمده بود، اصطلاح «تصنیف» است که از قرن سوم به بعد، شاهد رشد این تعبیر هستیم به نحوی که این تعبیر جدید تعبیر «مدونه» را تحت الشعاع قرار داد و موجب شد، عملاً اصطلاح «تدوین» کاربردش را از دست بدهد. اصطلاح «تصنیف» بر خلاف «تدوین» که ریشه فارسی داشت، ریشه عربی دارد و از کلمه «صنف» گرفته شده است. «صنف» به معنای طبقه و «تصنیف» یعنی گروه گروه کردن و به عبارت دیگر طبقه بندی کردن (14). صنف در زبان عربی دقیقاً معادل واژه Class در زبان انگلیسی است. بعد از این که مفهوم «صنّف یُصنّفُ تصنیفاً» از اواخر قرن دو شکل گرفت، شاهد نامیده شدن کتابهایی به نام «المصنف» هستیم. شاید یکی از قدیمیترین کتابهایی که «المصنف» نام نهاده شد «المصنف» عبدالرزاق بن همام باشد که در اواخر قرن دو و اوایل قرن سه زندگی میکرد یعنی دقیقاً زمانی که این اصطلاح به وجود آمد.پینوشتها:
1. مثلاً وزارت دارایی را «دیوان خراج» مینامیدند.
2. جا دارد یک نفر، رساله دکتریاش را در این موضوع بنویسد و دیوان خراج عمر را شناسایی کند و توضیح دهد که چگونه این نوع دیوان نویسی در حوزههای دیگر علوم اسلامی توسعه پیدا کرده است.
3. ابن عباس و شاگردانش همگی دست به قلم بودهاند.
4. البته شاگردان جابر روی دیوان نویسی کار کرده و این طبقه بندی را بهبود بخشیدهاند.
5. امام ایرانی نژاد تاهرت در مغرب اقصی که حدود یک قرن بعد از جابر بن زید در آنجا به امامت رسید.
6. دیوان جابر در اختیار ابو عبیده مسلم بن ابی کریمه شاگرد جابر و بعد از او در اختیار ابو سفیان محبوب بن رحیل و سپس در اختیار فرزندان ابو سفیان، عبدالله بن محبوب و محمد بن محمود بوده و آنها این کتاب را روایت کردهاند.
نیز سعید بن خلف خروطی در کتاب الامام من جابر بن زید دو مجموعهی روایت شده از احادیث جابر را گردآوری کرده است یکی تدوین عبدالملک بن ضَمُره و دیگری تدوین حبیب بن ابی حبیب.
ابو صفره (عبدالملک بن صفره) روایات ضُمام بن سائب بصری به نقل از جابر را در کتابی با عنوان روایات ضمام گردآوری کرده که نسخهای از آن در دارالکتب المصریه موجود است.
دانش نامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادلی، ج9، (تهران 1384) صص173-175.
7. کلینی، اصول کافی، ج1، ص403.
8. مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص184.
9. اگر جای خالی هم وجود داشته باشد در انتهای کتاب است یعنی بعد از آخرین چیزی که نوشته شده، میتواند هر چیز دیگری بیاید.
10. Originality.
11. آن استاد در شیعه، امامان شیعه (علیه السلام) و در اهل سنت اساتید دیگر بودند.
12. Context.
13. Original.
14. Classification.
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}